درخت زیتون

من همون پرنده ی سفیدم که برگ برگ تخیلاتم رو روی این درخت زیتون جا می گذارم... به امید جهانی بهتر :)

درخت زیتون

من همون پرنده ی سفیدم که برگ برگ تخیلاتم رو روی این درخت زیتون جا می گذارم... به امید جهانی بهتر :)

درخت زیتون

پرنده ی سفید با یه برگ زیتون همه جای دنیا نماد صلحه؛ و من همون پرنده ی سفیدم که از دنیا و آدماش فقط توقع صلح و آرامش و عشق دارم! شاید آرزوی بزرگی باشه اما بزرگترین آرزوم دیدن دنیایی ه که توش از جنگ و گرسنگی و فقر خبری نباشه. اینجا برگ برگ تخیلاتم رو رو تن این درخت زیتون جا می ذارم. به امید فردای بهتر برای نسل آینده. تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته :)

"یه پرنده ی سفیدم به نوکم یه برگ زیتون
خسته از پرواز ممتد روی اقیانوسی از خون"
*یغما گلرویی*

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

چشماشو باز کرد. صدای موجا رو میشنید. حس خلا داشت. اولش دوست نداشت از جاش تکون بخوره درست مثل هر روز صبح موقع بیدار شدن, اما آسمون آبی بالای سرش؛ صدای موجای دریا, نور خورشیدی که این بار انگار نمی خواست کورِش کنه و فقط آروم آروم نوازشش می کرد وسوسه اش کردن که از جاش بلند شه. سر جاش نشست. به دریا نگاه کرد. اثری از قایق نبود. چیز زیادی یادش نمی اومد جز این که داشت فرار می کرد!

بلند شد. پشت سرش رو نگاه کرد. جنگل بود. با خودش فکر کرد: هیچوقت جنگلو دوست نداشتم. بعد یادش اومد تو روزایی که دغدغه های کمتری داشت جایی خونده بود که جنگل تو روانشناسی نمادی از "زندگی"ه! پوزخند زد و باز هم فکر کرد "هیچوقت زندگی رو دوست نداشتم!" و در دنبالش یادش اومد که دریا نماد "عشق" ه... چشماشو بست. تمام حواسش رو سپرد به صدای آب و با خودش فکر کرد همیشه دریا رو دوست داشتم اما همیشه ازش ترسیدم. هیچوقت دلم نخواست که غرقش بشم.

چشماشو باز کرد..." خب... حالا باید چی کار کنم؟ اگه حیوون وحشی داشته باشه؟ اگه جزیره ی آدم خورا باشه!!!! اگه... راستی من اصلا شکار بلد نیستم! هیچی راجع به گیاها نمی دونم! من حتی اسم سبز های خوراکی رو هم همیشه قاطی می کردم! همیشه از دسشویی های بیابونی فراری بودم... اووووف"

جالب اینجا بود با تمام مشکلاتی که پیش روش میدید حتی یک ثانیه به این فکر نکرد که امیدواره کسی از اونور آبها رد بشه و ببیندش و بهش کمک کنه و از این جزیره ی ناشناخته نجاتش بده!!! یاد گرفته بود که نباید به امید دیگران بمونه! می دونست که فعلا خودشه و خودش!

دستاشو قلاب کرد پشت سرش و رفت به سمت جنگل...

  • یاسمین پرنده ی سفید